۵/۰۲/۱۳۸۹

نمي دونم چرا اينجا هميشه از قسمت احساسي زندگيم نوشتم در صورتي كه تنها بخشي از زندگيم بود كه شايد درصد زيادتري در گذشته داشت . اما هر چقدر كه مي گذره ، هر چقدر كه بزرگ تر مي شي ، هر چقدر كه مي بيني مي توني راه بري ، كه خودت پاهات رو زمينه ، حس ديگه اي پيدا مي كني 
مثل كودك . واقعا متولد شدم . من بعد از تو متولد شدم 
 و بعد راه رفتن رو ياد گرفتم ، افتادن زمين و بلند شدن رو ياد گرفتم ، و قدم زدن رو ياد گرفتم و الان واقعا كه به راه گذشته فكر مي كنم مي بينيم بهترين بوده . و واقعا نرسيدن به اون چيزي كه شايد در ذهنم بود كه شيد هيچ هم نبود چقدر بهترين راه رسيدن بود

و مي خوام هراز گاهي اينجا از يافته هام بنويسم
كه شايد بعدا باز هم بهتر نگاه كردن رو ياد بگيرم 
...

هیچ نظری موجود نیست: